گناه
سلام
3 روزه براي من يه اتفاق جالبي داره ميفته كه حيفم اومد تو وبلاگ نيارمش...
اول ميخوام يه اعترافي بكنم؛ من 3 روزه ميخواستم يه گناهي انجام بدم؛ يه گناه كه لااقل به نظر خودم گناه بزرگيه؛ هر 3 روز تا يك قدمي گناه رفته ام و در حالي كه كاملا آماده انجامش بوده ام نشد!!!
باورش سخته ولي كافيه به يه چيز كوچولو كه خيلي بي تفاوت از كنارش رد ميشيم عميقا ايمان داشته باشيم، اونوقت ميبينيم كه هيچ كجاش غير قابل باور نيست...
اينكه خدا
هميشه هواي بنده هاشو داره و اين بارم خدا
نگذاشت من اين گناهو انجام بدم و روحم آلوده بشه...
3 روز بود حالم خيلي خراب بود! دائما تو مبارزه بين عقل و دل بودم. خيلي تحت فشار بودم... دلم كه همراه نفسم بود اصرار داشت اين كارو بكنم و عقلم بهم ندا ميداد كه حواست كجاست؟ تو به خدا
ايمان داري و ميدوني كه خداوند
هميشه شاهد و ناظر بر اعمال ماست، چطور ميتوني وقتي خدا
داره تو رو ميبينه عمدا و فقط به خاطر نفست اين گناهو انجام بدي؟! بترس از خدا
و نكن اين كارو ولي باز اين دل و نفس بود كه گناهمو به چشمام كوچك جلوه ميكرد و ميگفت پس توبه براي چيه؟ خوب خدا
توبه رو براي همين وقتا گذاشته ديگه، عيب نداره! اين كارو بكن بعدش به حد كافي فرصت براي توبه داري... و بعدش باز عقل بود... و بعد باز نفس...
يادتونه زمان بچگي يه فيلمايي نشونمون ميدادن كه وقتي يه بچه ميخواست يه دروغي بگه يا كار بد ديگه اي بكنه يه شيطون كوچولو كه دمشم مثل فلش بود و 2 تا شاخم داشت با لباس قرمز و در حالي كه يه نيزه سه سر شبيه اين شمعدان يهود دستش بود ميومد و گولش ميزد كه اين كارو بكنه و همون موقعم يه فرشته كوچولوي خوشگل كه دو تا بالم داشت با خوشرويي اون بچه رو از اين كار بازميداشت؟ اين سه روزه همش احساس ميكردم يه جفت از اينا دارن دور سرم ميچرخن! شيطونه داره گولم ميزنه كه اين گناهو بكنم و فرشته نميذاره!!
خلاصه خيلي حالم بد بود. نيمه خوب وجودم ميخواست به هر قيمتي شده رضايت خدا
رو به هرچيز ديگه اي ترجيح بدم و نيمه بد وجودم نميذاشت. گيج بودم! نميتونستم تمركز داشته باشم و تو دلم گريه مي كردم و از خدا
ميخواستم منو به خاطر گناهي كه قصد انجامشو دارم ببخشه و مجازاتم نكنه و از طرف ديگه مي ديدم كه چاره اي جز انجام دادن اين گناه ندارم؛ غافل از اينكه...
روز شنبه براي انجام اين كار كاملا آماده و خيلي هم مشتاق بودم كه در آخرين لحظه نشد! چيزي نگرفتم و موكولش كردم به فرداش يعني يكشنبه كه باز دقيقا در آخرين لحظه شرايط انجام اين گناه برام مهيا نشد! اين بار دلم يهو لرزيد؛ به خدا
گفتم معبودم نكنه تو نميذاري اين كارو بكنم؟ و گريه كردم ولي باز فشار نفس باعث شد اين كارو موكولش كنم به امروز يعني دوشنبه ولي شب خيلي گريه كردم، به خدا
التماس كردم نذاره اين كارو بكنم؛ امروز تا پاي گناه پيش رفتم. از شنبه و يكشنبه خيلي بهش نزديكتر شدم ولي باز نشد! به همين سادگي...
اين بار خنديدم...
به محض رسيدن به خونه سجده كردم و خدا
رو به خاطر همه الطافش بهم شكر!
خدا
جونم دوست دارم، خيلي! مگه من از زندگي ام چي ميخوام؟ جز اينكه دوسم داشته باشي و ازم راضي باشي و من لايق دوست داشتن و رضايت تو باشم! البته ميدونم كه تا اونجا خيلي فاصله دارم و شايدم هيچوقت بهش نرسم ولي همه سعيمو ميكنم و ميدونم كه همين برات مهمه!
فقط تو خالق
بي همتاي من ، فقط تو...
سلام وبلاگ من فقط در مورد خداست که فکر می کنم یه جورایی همه مون نسبت بهش کم لطفیم خیلی وقتا نمیبینیمش و صداشو که تو گوشمون زمزمه میکنه دوست دارم نمیشنویم.