سلام خالق مهربون و بي‏همتاي من

خداجونم امروز روز تولد منه!!! روزي كه تو به من نعمت زندگي كردن و زنده بودنو عطا كردي... دل يه دختر و پسر جوونو شاد كردي و تو دلشون يه جوونه به اسم عشق فرزند كاشتي و بهشون ياد دادي پدر و مادر بودن يعني چي؟! نميدونم تونسته‏ام فرزند شايسته‏اي براشون باشم يا نه؟ شاهد بوده‏اي كه هميشه سعي كرده‏ام رضاي تو رو مقدم بر هر چيز ديگه‏اي بدونم و مطمئنم كه بخشي از رضاي تو در گرو رضاي اوناست... شايدم همه ش!!!... مامان هميشه ميگه از من راضيه و هميشه بعدش دعا مي‏كنه خدا ازت راضي باشه!!! بابا گرچه هميشه كم حرف و صبوره ولي در مقابل اين پرسش ميگه دختر گل بابا، جون بابا چرا نبايد راضي باشم؟! تو ثمره عمر مني و خدا رو هزار مرتبه شكر كه هموني هستي كه هميشه ميخواستم... تو مايه افتخار مني و آخرش اونم مثل مامان ميگه خدا ازت راضي باشه... ولي من خوب ميدونم اونقدرهام كه اونا فكر مي‏كنن من خوب نيستم و اين محبت و عشق پدرانه و مادرانه شونه كه باعث ميشه از خطاها و اشتباهات من بگذرن و عاشقانه دوستم داشته باشن... كه بازم من همه اين خوشبختي‏هامو مديون تو هستم معبود محبوبم! كه اولا همچين عشق و بخششيو بين پدر و مادرها و فرزندانشون قرار ميدي كه هرچقدرم فرزند گناهكار و بد باشه بازم دوستش دارن و براي خوشبختيش تلاش مي كنن و ثانيا اينكه تو بنده هاتو رسوا نمي‏كني و آبروشونو نمي‏بري... خالق من چطور ميتونم شكر و سپاس تو رو براي همه اين الطاف بي منتت به جا بيارم وقتي حتي زبان قاصرم هم نعمت توئه؟؟! فقط ميتونم بگم هزاران هزاران بار شرمنده توام خالقم...

يادته شب تولد سال گذشته‏ام، شب تولد 22 سالگي‏ام چقدر گريه كردم و ازت خواستم  امشب شبي باشه كه پيش تو پرواز مي‏كنم... شبهايي كه با همه وجودم عاشق بودم و پاك... شبهايي كه به عرش تو كاملا نزديك بودم... يادته صبح كه از خواب بيدار شدم وقتي ديدم هنوز زنده‏ام باز اين جوي اشكاي من بود كه روون بود؟ چقدر راحت گريه مي كردم!! فكر مي‏كنم اين از خصوصيات عاشق بودنه، يه بار در مقابل سوال يه عزيز كه ازم پرسيد "تو چرا اين همه گريه كردنو دوست داري؟" گفتم "گريه باعث ميشه گناهام پاك بشن و به عرش نزديك بشم... اشكام يادم ميندازن كه هنوز انسانم و انسانيت تو وجودم هنوز هست..."، بهش گفتم "گريه كردن اولين درسي بود كه تو مكتب عشق ياد گرفتم!!!!!!!!". حالا من يه سال از اون شب بزرگتر شده‏ام ولي اون شب كجا و ديشب كجا؟؟؟؟؟ كاشكي واقعا همون شب تولد پارسال اجازه ميدادي اون اتفاق بيفته تا من امسال اينقدر شرمنده و روسياه نباشم... نميدونم... تويي خالقي كه هيچوقت از بنده‏هاش نااميد نميشه و هميشه فرصت توبه و بازگشتو بهشون ميده... سلمي هميشه معتقد بود آدما دقيقا وقتي ميميرن كه ديگه بيشتر از اون ظرفيت صعود به سوي كمال و سير معنويو ندارن... شايد مقرر شده شب تولد سال آينده‏ام بهتر از سال گذشته‏ام باشم!!! يه دوست روانشناس داشتم كه معتقد بود آدما در هر لحظه دقيقا همون كاريو مي‏كنن كه بايد بكنن!!! شايد اين بتونه جوابي باشه براي زير پا گذاشتن اين اواخر اصول زندگي‏ام... اصولي كه چهارچوب زندگي مو تعيين مي‏كردن و همه زندگيم سفت و سخت بهشون چسبيده بودم و به هيچ وجه حاضر به زير پا گذاشتنشون نبودم... پس چي شد؟ چرا خدا جونم؟ چرا من در عرض دو ماه بيشتر از 80 درصد اصول همه 23 سال زندگيمو زير پا گذاشتمو بهشون پشت كردم؟؟؟!!! چرا؟ فقط تويي كه عالمي و حكمتشو ميدوني... به هر حال زندگي همچنان ادامه داره و من زنده‏ام و بايد زندگي كنم!! نه! نه! نه اينكه فقط زندگي كنم! بايد خوب زندگي كنم... به بهترين شكلي كه تو ازم انتظار داري زندگي كنم...

خدايا هنوز خيلي سوال دارم تو ذهنم... شايدم بايد صبر كنم كه زمان به همه سوالاتم جواب بدم...

ازت ممنونم خداجونم كه به من فرصت دوباره زندگي و جبران اشتباهاتمو دادي... اميدوارم منو ببخشي... گرچه مطمئن نيستم كه حتي اگه تو هم اين كارو بكني خودم بتونم خودمو ببخشم!!! كمكم كن اصول زندگيمو دوباره بسازم، اونايي رو كه اشتباه بودن خط بزنم و اوناييو رو كه نباز به بازبيني دارن تصحيح كنم! و مهمتر از همه اينكه مثل گذشته بهشون پايبند باشم...

با همه اين حرفا خالق مهربونم ايمان دارم كه تو هميشه با ديده لطف به بنده هات نظر مي‏كني و هرگز اونارو به خاطر چند تا گناه هرچند بزرگ و نابخشودني طرد و به حال خودشون رها نمي‏كني... حتي در اوج گناهكار بودنشون نسبت به همه احوال و كارهاشون قضاوت ميكني و چقدر عاليه كه مثل بنده‏هات مجبور نيستم بهت توضيح بدم... تو همه چيو از دل من ميخوني و كاملا بهشون آگاهي...

عاشقتم پروردگارم... خيلي دوست دارم معبود محبوب من... و بازم همه تلاشمو مي‏كنم كه رضايت تو رو به دست بيارم...

به اميد لطف و رحمت تو اي مهريانترين مهربانان