برف
زمستون تبریز قبل از اونکه واقعا بیاد از راه رسیده
هوا خیلی سرده و همش برفی البته زود آب میشه و حسرت یه دل سیر برف بازی و یه آدم برفی هم قد خودمون درست کردنو به دلم میذاره
عاشق اینم که وقتی برف میباره برم پشت پنجره و ساعتها سرمو بالا بگیرم به سمت آسمون که سفید شده و ریزش برفو تماشا کنم... دو دقیقه که بگذره دیگه احساس نمیکنی این دونه های ریز و درشت برفن که دارن میبارن فکر میکنی این توئی که داری بالا میری سوار بر یه نیروی ماورایی بالا و بالاتر خیلی باسرعت
نباید بترسی سرتو بالا بگیر و اصلا به زیر پات نیگا نکن احساس خیلی قشنگیه فکر میکنی الانه که به خدا برسی! همین الان همین الان... یهو می بینیش و بهت لبخند میزنه شوکه میشی دلت میخواد بپری تو بغلش ببوسیش و آروم سر رو شونه ش بذاری و از دست زمینیا از دست بنده هاش حتی از دت خودت فقط گریه کنی! دوس داری حرف بزنی براش بگی از خودت از دلت از خودش از زندگی از سختیا از آزمایشت که گاهی خیلی سخت میشه و صبر!!!!! صبر... صبر... صبر... دلت میخواد بگی خسته ای از تکرار این واژه ولی اون بالا اینقدر خودتو به خدا نزدیک احساس میکنی که جز خودش هیچی برات معنی و مفهوم نداره... فقط توئی و خدا!
خیلی تکرار این احساس و رویا رو دوس دارم آرومم میکنه... و مه غلیظ بعد از ریزش برفم همیشه به این باورم میرسونه که ساعتهاست روی ابرا ایستاده ام
شمام تجربه ش کنین لازم نیست بیرون برین تو گرمای خونه از پشت شیشه بخار گرفته هم این حس ایجاد میشه...![]()
التماس دعا![]()
![]()
![]()
سلام وبلاگ من فقط در مورد خداست که فکر می کنم یه جورایی همه مون نسبت بهش کم لطفیم خیلی وقتا نمیبینیمش و صداشو که تو گوشمون زمزمه میکنه دوست دارم نمیشنویم.